رضایت

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شهدا میبینند

28 فروردین 1394 توسط رضايت

چه بدانم چه ندانم، شهدا می بینند

گاه در حال گناهم،  شهدا می بینند

بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست

بوی نان می دهد آهم، شهدا می بینند

غافلم که همه عمر گره خورده به هم

تیر شیطان و گناهم، شهدا می بینند

از خدا دور شدم ، دور خودم می چرخم

مدتی گم شده راهم ، شهدا می بینند

مدعی بودم و هستم که شهادت طلبم

با همین روسیاهم، شهدا می بینند

آن قدر سر به هوا بود دلم یادم رفت

می رود هفته و ماهم، شهدا می بینند

 نظر دهید »

دل نوشته

01 اسفند 1393 توسط رضايت

امروز دوازهمین ماه آمد …………

 نظر دهید »

در محضر آیت ا...بهجت (ره)

29 بهمن 1393 توسط رضايت

: توصیه های اخلاقی آیت الله بهجت:

تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،می نشینی بگو یا صاحب الزمان،برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.

شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،دیگر نمیتوانی گناه کنی،دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی .

 نظر دهید »

در محضر آیت ا...بهجت (ره)

29 بهمن 1393 توسط رضايت

: توصیه های اخلاقی آیت الله بهجت:

تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،می نشینی بگو یا صاحب الزمان،برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.

شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،دیگر نمیتوانی گناه کنی،دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی .

 نظر دهید »

خاطره ای از کافی رحمته ا...علیه

19 بهمن 1393 توسط رضايت

آقای کافی نقل می کردند:

داشتم میرفتم قم یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود، اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!

هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من.

هی می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.

برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته بود،خب چادر سرش بود گفت:

آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه.

نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!

گفتم: این خانم ماست.

گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟

همه خندیدند.

گفتم: خدایا نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید!!!

بلند گفتم: آقای راننده!

زد رو ترمز.

گفتم: این چیه بغل ماشینت؟

گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!

گفتم: چرا؟!دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟

گفت: چادر روش کشیدن دیگه!

گفتم: خب ،چرا چادر روش کشیده؟

گفت:چه میدونم چادرکشیدن کسی سیخونکش نکنن،خط نندازن!

گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟

گفت:حاجی جون بشین توروقران این ماشین عمومیه،کسی چادر روش نمیکشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن!

“منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم:

این خصوصیه، روش چادر کشیدم…

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

رضایت

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس